احساس

ساخت وبلاگ

نمی توانم خودم را به جای خوانندگان این وبلاگ بگذارم با اینکه می دانم کسی این وبلاگ را نمی خواند والبته خداروشکر میکنم که کسی این نوشته ها را نمی خواند ... احساس بدی دارم... اگر کسی نوشته هایم را دنبال کند می فهمد که آشوبم و آرامشی جز مرگ سزاوارم نیست... ناراضی ام... نارضایتی امانم را بریده و هر لحظه احساسی عجیب دارم... با خون بیگانه و جزیره های وجودم را نکاویده باقی گذاشتم... احساس بدی دارم... کلمات روح دارند و من دارم با روح خود بازی میکنم...

..........

لنزور رو بستم... یعنی رفتم رو لغو به بهار(تانیا) گفتم که بعدا میام... گفتم بهش یه روز میام... نگفتم کی ولی گفتم که میام... میخوام یکم دور باشم... ولی عارف توی وبلاگم ولم نمیکنه... یه عکسی دیدم درباره همسر زئیس جمهور امریکا که گفته بود هیچ پسری ارزش این رو نداره که دخترا به خاطرش توی سن دبیرستان و راهنمایی و... درسشون رو ول کنن.... من نمیخوام درسمو ول کنم ولی خب .... حس بدی هم دارم...

دوگانگی خیلی بده همش فکر میکنم درسم ضعیفه... احساس میکنم حالا که داریم میریم سوئد افت تحصیلی دارم... من میخوام توی دانشگاه هاروارد درس بخونم و این رویا و بزرگترین هدف منه... من میخوام توی این دانشگاه درس بخونم و کسی هم نمیتونه جلو دارم باشه... 

بغضم گرفته... احساس میکنم باید درس بخونم من ضعیفم اینا این درسا همین پایه ها هستن که دانشگاه رو قوی میکنن من ضعیفم... تیزهوشان قبول نشدم.... خیلی داغونم... درس نمیخونم... فهمم پایینه... خیلی دیوونه ام..... بغضم گرفته ... اخه کسی درکم نمیکنه... این روزای اخره... 2 هفته دیگه بیشتر نیستیم البته هنوز ویزامون نیومده ولی شاید یه مدت طولانی و یا شاید کوتاه نیام وبلاگ ... ولی سعی میکنم مطالب رو به اشتراک بگذارم... خیلی حسه بدیه... 

حتی از همین حالا بین روباتیک و پزشکی گیر کردم !!!!!!!!!!!!! خیلی داغووووووووووونم... 

خدایا بهم ارامش بده... بهم کمک کنننننننن خیلی داغونم.......

حس خیلی بدیه ... من واقعا درسم ضعیفه !؟ من اینطوری فکر میکنم !؟ میگن هرکسی که موفق شده از بچگیش درس خون نبوده اما من میخوام اینطوری باشم میخوام خیلی درسخون باشم میخوام توی دانشگاه هاروارد درس بخونم.... میخوام یه مهندس روباتیک عالی بشم !! میخوام توی اون دانشگاه درس بخونم !! هدفم اینه رویام اینه من باید درس بخونم.... ولی ضعیفم !! از الان ضعیفم!! نمیخوام بگم نمیتونم اما یه حسی داره بهم میگه..... خیلی بدم.... خیلییییییییییی خیلی حسه بدیه... حتی دست و دلم نمیره چند تا سوال حل کنم همش غلط درمیاد میخوام از مامان و بابام کمک بگیرم و بگم که بیان باهام کار کنن اما هم سرشون شلوغه و هم من خودم باید درس بخونم و نباید از کسی کمک بگیرم.... خیلی عذاب میکشم !! من توی این سن دیوونه شدم... عصابم ضعیف شده و از همه زود ناراحت میشم به احتمال زیاد پنجشنبه با کوثر برم استخر .... خدایا کمکم کن.... بدجور به دلم افتاد مومن بشم ولی شرایطش نیست... خدایا میخوام امشب یکم نماز بخونم میخوام یکم باهات خلوت کنم.... میشه ارومم کنی .... !؟؟؟ کمکم کن.... کمکم کن....

میبنی حالمو !؟ میبینی باخودم درگیرم !؟؟؟

کمکم کن ... خداحافظ.....

بوف کور ...
ما را در سایت بوف کور دنبال می کنید

برچسب : احساس,احساس جديد,احساس غريب,احساس تنهایی,احساسات,احساس چت,احساس گناه,احساس خوب,احساس ضعف در پاها,احساس خفگی در گلو, نویسنده : bbooffkkoorra بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 5:19