زمین خوردن جلو یه عالمه ادم

ساخت وبلاگ
زمین خوردن جلو یه عالمه ادم

شنبه نهم اردیبهشت ۱۳۹۶ ★18:19│

دیروز ورزش داشتیم باید می دویدم 3.5 کیلومتر حداقل35 دقیقه من 27 دقیقه شد برام ولی خب وقتی رسیدم به خط پایان زمین خوردم اونم توی گل !!! چی از این بدتر همه خندیدن نتونستم بلند شم موقع بلند شدن بازم خوردم زمین ! مسخره ترین چیز زندگیم حتی زودم نرسیده بودم که بعد بخورم زمین دیر رسیدم و خوردم زمین . تمام لباسام گلی شد اصلا خیلی قابل تصوره چه جوری رفتم خونه و تازه اومدم یکم استراحت کردم شاید 1 ساعت یا 45 دقیقه بعدش بلند شدم رفتم کلاس شطرنج . نتونستم خوب انجامش بدم یعنی عین احمق ها بودم ولی خب میخوام ادامه اش بدم شاید تونستم یادبگیرم . 

خیلی دوست دارم تنها باشم یعنی یه 6/7 ماهی میشه که فقط دلم میخواد تنها باشم . هنوز دوستی پیدا نکردم . دیگه هم نمیخوام پیدا کنم . اصلا روم نمیشه برم مدرسه نمیدونم چیکار کنم . الان به جای اینکه زبان بخونم همش دارم درسهای دیگه میخمونم . هفته دیگه چهارشنبه و جمعه امتحان انگلیسی دارم . نمیدونم چیکار کنم . قبلا که گفتم خدای برنامه ریزی کردن و انجام ندادنم . برنامه ریزی کردم و انجام ندادم . الان مجبور بشینم تا زمانی که وقت دارم بخونم . نمیدونم چه مریضیه ! میدونم امتحان دارم . درس دارم ولی نمیخونم . قبلا همش دلم میخواست کتاب بخونم الان همش اهنگ گوش میدم . اهنگ های تکراری و حال بهم زن . همش دعوا میکنم . مامان میگه تو اصلا ادمی نیستی که کسی باهاش دوست بشه . قیافت عصبیه . اصلا احساس خوبی نداری و هزار تا چیز دیگه . بابامم که ... از اون بدتر ... اصلا حال خوبی ندارم . از همه و همه چیز متنفرم . میخوام تنها باشم و با هیچ کسی حرف نزنم . از همه چیز بدم میاد . نمیتونم به کسی و چیزی اعتماد کنم . از همه چیز میترسم . احساس امنیت نمیکنم و فقط تحمل میکنم . چشمام میسوزه وقتی بهشون دست میزنم اشکم درمیاد . در این که کسی از من و اخلاقم خوشش نمیاد شکی نیست . قبلا به اینکه خودمو دوست ندارم شک داشتم ولی الان کاملا مطمئنم . اصلا از خودم خوشم نمیاد و حالم بهم میخوره . وقت میخوام تنها باشم و توی سکوت و تاریکی . یا گریه کنم و یا بخوابم . جدیدا خواب های عجیب و قشنگی میبینم . خواب دیدن خیلی قشنگ تر از زندکی کردن به نظر میاد . نمیدونم چی بنویسم . نمیدونم چی بگم . چیزی یادم نمیاد ریاضی نمره 15 بهم دادن . منی که بدترین نمره ریاضیم 17.5 بود حالا شدم 15 ... از همه چیز و همه کس متنفرم . هر روز رو دارم تحمل میکنم . نمیدونم با کی حرف بزنم . هیچ کسی هیچی نمیفهمه . اره اره من بدم  . کسی منو دوست نداره . من اصلا ادم خوبی برای دوستی نیستم . من با همه مشکل دارم . من نمیتونم مهربون باشم . من بلد نیستم لبخند بزنم و هیچ کسی منو اینطوری دوست نداره . برای ایلون نامه نوشتم ولی خب نه شد ... بهش ندادم ترسیدم . یه ترس های مسخره از اینکه بقیه پسرا یا بچه ها بفهمن و فکر کنن من عاشقش شدم ! اگرم اینطوری باشه فقط باید ساکت باشم

بدترین روزای عمرم میگذره . میخوام تنها باشم ... میخوام تنها باشم .... من خیلی کتاب میخوندم ولی نمیدونم چرا الان دستم به خوندن هیچ کتابی نمیره . چه زبان قشنگی داریم .... من فارسی رو دوست دارم . و الان میفهمم که چقدر قشنگه ... خیلی قشنگ .... خیلی خیلی .... دیگه برام مهم نیست به چه زیانی مینویسم فقط میخوام بنویسم ... بنویسم ....


بوف کور ...
ما را در سایت بوف کور دنبال می کنید

برچسب : زمین,خوردن,عالمه, نویسنده : bbooffkkoorra بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1396 ساعت: 17:59