تمام شدن مدرسه

ساخت وبلاگ
تمام شدن مدرسه

چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۶ ★21:15│

خب بعد از یه مدت طولانی دوباره برگشتم با کلی اتفاق که افتاده ، امروز روز اخر مدرسه بود و تعطیلاتی تابستونی من امروز از ساعت 2/3 به وقت سوئد شروع شد و من اماده ام که از تعطیلاتم خوب استفاده کنم و حتما برنامه نویسی را یادبگیرم . با اینکه زیاد پیش بچه ها نبودم و کمتر از یک سال پیش شون درس خوندم خیلی بهم خوش گذشت و واقعا دوسشون داشتم و دارم ، و حتما دلم میخواد به معلم های امسالم سال دیگه سر بزنم و براشون کادو ببرم . همه چیز نسبتا خوب بوده ، خیلی پشیمونم که تند تند ننوشتم و حالا زیاد یادم نمیاد ولی قول میدم تمام اتفاق های تابستونم رو حتما بنویسم یا هر روز و یا هر دو روز یه بار ، روز های مدرسه ام رو توی هفتم هم سعی میکنم بنویسم . امروز خیلی خوب بود و تصمیم گرفتم همه داستان های امروز رو تعریف کنم . یه لباس خیلی خوشگل سبز لجنی گرفته بودم که دیشب خیلی مطمئن نبودم که میخوام بپوشم ولی بالاخره پوشیدم ، رفتیم کادوی یوهان رو دادیم و بعدش ساعت 12 توی کلاس جمع شدیم یه فیکای کوچولو و چند سلاید عکس و کادو هامون از یوهان یعنی اول انا بود که بهمون یه لوله داد که توش 3 تا کاغذ بود بعدش یوهان بود که یه کتاب شعر داد و بوکن اوم می و خیلی خوب بود همه چیز خوب بود بعدش ساعت 12.50 رفتیم پشت حیاط مدرسه و با رژه اومدیم تو و یه برنامه خیلی خیلی قشنگ با موزیک های مختلف با زبان های مخلف بین پایه های 4.5.6 داشتیم . خیلی خوب بود و اینجا بود که بهترین اتفاق زندگیم توی یک کشور خارجی برام افتاد و خیلی متاسفم که مامان و بابا اونجا نبودن تا این صحنه رو ببین و رفته بودن پیش وکیل ، امیدوارم یکی عکس یا فیلم داشته باشه ! بهم جایزه دادن به عنوان کسی که رسولتات خوبی توی درس ها داشته و ونسکاپلیگ هرچند که این هیچ کدوم این دوتا نبودم امسال ولی خیلی خوب متوجه شدم که واسه این بود که انگیزه پیدا کنم به دونفر از هرکلاس میدادن که من و لیون از کلاس خودمون انتخاب شدیم. خیلی خوب بود هنوزم وقتی بهش فکر میکنم احساس خوبی پیدا میکنم وقتی نشستم یوهان و انا دیدن که من هنوز باورم نشده ، برام بوس فرستادن و کلی تشویقم کردن ، حتی بچه های کلاس هم برام خیلی دست زدن ، خیلی خوب بود خیلی خیلی خوب بود بعدش با رژه رفتیم بیرون بعدش اومدم و از معلم ها خداحافظی کردم و لوازم هامو برداشتم و رفتم ، دم در اتفاقی افتاد که برام یکی دیگه از بهترین لحظه هام شد ، به غیر از ایلین و فلیسیا کسی ازم خداحافظی کرد یعنی من خیلی خوب یادم نمیاد ! الوین بغلم کرد و ازم خداحافظی کرد و بله بله بله ایلوووووووووووووووننننننننننن که زیاد مطمئن نبود ولی بغلم کرد ! و خداحافظی کردیم ، الوین هم برام تابستون خوبی ارزو کرد فلیسیا هم بغلم کرد ها یعنی این سه تا بغل هم بودن ولی خب ایلین اون بالا بود ! رفتم فیلا تا حداحافظی کنم ولی نبودن بعدش برگشتم توی راه به مامان ایناهم زنگ زدم ولی خب نبودن که ببینن ! خیلی خوب بود خیلی ! ولی خب یه خبر بد ! ترانه شپش گرفته و این خیلی خطرناکه مخصوصا واسه من مامان همین امروز موهاشو زد من فردا میخوام شامو شپش رو بزنم ! باید بزنم ، حتی موخوره هم گرفتم واسه اونم باید یه فکر بکنم ! این پست رو حتما میام بازم عوضش میکنم اگر چیزی به ذهنم رسید ! میذارمش تو ادامه مطلب ! فعلا خداحافظ 


بوف کور ...
ما را در سایت بوف کور دنبال می کنید

برچسب : تمام,مدرسه, نویسنده : bbooffkkoorra بازدید : 20 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1396 ساعت: 17:59