فرصت

ساخت وبلاگ
بهتره از فرصت استفاده کنم و مطلب بذارم ... الان داریم میریم مدرسه برای اینکه ثبت نام شیم و شاید همون موقع بریم سر کلاس ... دیروز نه دیروزش اومدیم خونه خودمون یعنی دوشنبه شب ... فرزادم اومد کمکمون... دلم نمیخواست خونه ما رو ببینه کوچیکه و من احساس میکنم تمسخر امیز نگاه میکنه... دیروز روز افتضاحی بود ... داشتیم خونه رو درست می کردیم...هی صاحب خونه میرفت و میومد و ...پایه تخت من دیر اماده شد و حسابی حالم گرفته شد -_- باید صبرم رو می بردم بالا ولی ... دیروز افتضاح بود گریه کردم و ناراحت شدم -_- خیلی باهام بد حرف زدن .... الانم اومدیم خونه بابام با اقای جوادیان مسیر مدرسه رو پیدا کنه و بعد بیاد ما رو ببره...-_- اومدیم بالا مامان گفت ازش عکس بگیرم...میخواست قدش کوتاه نیوفته رفت کفش پوشید ! کدوم کفش همون کفشی که خاله نسرین اینا دادن... گفتم نپوش شروع کرد به بحث کردن... ناخونش شکست -_- حالا هم تقصیر من شده که من هر وقت میخواد کاری انجام بده اینقدر باهاش حرف میزنم که کارش قاطی پاتی میشه... چسبم نداریم که ... اینجا دم خونه مون یک آرایشگاه هست نمیدونیم کار ناخون انجام میده یا نه... ای کاش... البته نمیشه هم اون همه پول ناخون داد -_- اره تقصیر منه... چیزایی که مامانم میگه درسته من اخلاقم بده انرژِی منفی دارم و عین بابام شده اخلاقم... همون اخلاقی که ازش بدم میومد ... -_-

اره خدا... مامانم راست میگه.... دیروز داشتیم گلدون هایی که صاحب خونه اورده رو در میووردیم .... مامان سرم داد زد که اینطوری در نیار بابا از اتاق اومد بیرون و گفت چی شده منم از دهنم پرید و گفتم جو زده شده...از حرفم بدشون اومد گفتن حرفایی رو میزنه که گنده تر از دهنشه... اینکه برای بابام ارزش ندارم و از نظر اون یه ادم خنگم و بد اخلاق و به درد نخور برام ثابت شده... داره گریه ام میگیره... 

نمیخوام الان که میرم مدرسه گریه کنم ... میخوام گوشه گیر بشم و ساکت... نمیخوام دیگه با کسی حرف بزنم... میخوام سرم تو کار خودم باشه.... میخوام برای همیشه ساکت باشم...

میخوام از همه خنده هاو حرفا دور باشم... خیلی بده ... خیلی ناراحتم... اخلاقم بده و هیچ چی برای من و دیگران سود اور تر از ساکت بودن من نیست ... 

خونه امون خیلی خوشگله.. کوچیکه ولی به دل میشینه شاید خیلی ها موقع اومدن به این کشور همین هم نداشتن و با بدبختی زندگی رو شروع کردن  یه اتاق داره که دیروز درستش کردیم دوتا تخت و یه میزه تحریر و یک کمد که توی یک دره برای چیدن لباس هامون یه دراور هم بود که گذاشیمش توی اتاق ...

خونه کوچیک و خوبیه واسه شروع ... دیروز دوست بابام اومد و واسه کارش باهاش صحبت کرد...باید ببینیم که بابام اجازه کار داره یا نه... ای کاش همه چی درست شه... اقامت بگیریم دلم میخواد بمونیم ... خدایا تا اینجا کمک کردی ! یه حکمتی توشه... خدایا کمکمون کن !! خدایا ...

از موقعی که اومدیم اخلاق مامان وبابام و یا شاید من ... خیلی خیلی بد شده و همش داریم بهم گیر میدیم و بحث میکنیم ....ای کاش زودتر دقدقه ها تموم شه ای کاش زودتر اخلاق من یا اخلاق مامانم اینا خوب شه... خدایا کمکمون کن ... من با تمام بدیام و بد اخلاقیام تورو فراموش نکردم... خدایا گناهمو نمیشورم... میدونم اخلاقم بده ... ولی ...-_- ولی نداره میدونم... خدایا رو ندارم...من دارم دل مادر و پدرم رو میشکنم... خیلی گناه بزرگیه... قطعا ازم ناراحتی ....خدایا توبه پذیری ... خدایا... کمکم کن... خدایا دارم تلاش میکنم که موفق شم... خدایا کمکم کن ... خدایا یعنی من لیاقت ندارم !!؟؟؟ خدایا طلب کار نیستم اما خدایا ...

خدایا منو ببخش ... خیلبی تند رفتم اصلا حرفامو نادیده بگیر... بیخیال ...

خداحافظ....

بوف کور ...
ما را در سایت بوف کور دنبال می کنید

برچسب : فرصت,فرصت امروز,فرصت مطالعاتی,فرصت های شغلی,فرصت شغلی,فرصت شیرازی,فرصت مطالعاتی دانشجویان دکتری,فرصت های سرمایه گذاری,فرصت برابر,فرصت مطالعاتی دانشجویان دکتری 94, نویسنده : bbooffkkoorra بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 5:19